می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین پور

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۱ساعت 10  توسط الف.سعدی  | 
ای عشق! ای عمیق ترین احتیاج ها!
درمان دردها و خود از بی علاج ها

ایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید
آمیزه ی شگرف ترین امتزاج ها

با یاد گیسوان خمت باز مانده ام
با صد هزار سلسله از اعوجاج ها

با اعتبار حسن، نه با حسن اعتبار
در سکه های قلب در افکن رواج ها

دلسرد مثل قطب شدم، سهم من نشد
یک شعله بوسه از لب آتش مزاج ها

وقتی ز چشم های تو گیسو کنار رفت
در شام های تیره عیان شد سراج ها

در انتهای شعر به آغاز می رسم
ای عشق! ای عمیق ترین احتیاج ها!

سید محمد مجید موسوی گرمارودی

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۱ساعت 13  توسط الف.سعدی  | 
تو یک غروبِ غم انگیز می رسی از راه
که می بَرند مرا روی شانه های سیاه

صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه

به گوش یخ زده اَم می رسد وَ فریادی
شبیهِ حُرمَتِ این لااِلهَ اِلا الله!

وَ چشم هام، که چشم انتظار تو هستند!
-اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه-

وَ بغض می کند آن جا جنازه ی من که
«تو» را همیشه «نَفَس» می کشید و «خود» را «آه»!

چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ
رسیده ام به: غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه !

بدون تو، همه ی عمرِ من دو قسمت شد:
دقیقه های تکیده، دقیقه های تباه

اگر چه متنِ بلندی ست درد دل هایم
سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه –

که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
«غروب جمعه» و «مرگ» و «وجود من‌» همراه!

برای بدرقه ی نعشِ من بیا هر روز
که کارِ من شده سی بار مرگ در هر ماه  

وَ کلِّ دلخوشی زندگی من، این که
تو یک غروب غم انگیز  می رسی از راه

مهدی زارعی

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۱ساعت 13  توسط الف.سعدی  |