|
این مهربانتر از برگ در بوسه های باران آیینه نگاهت، پیوند صبح و ساحل بازآ که در هوایت خاموشی جنونم ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز گفتی: به روزگاری مهری نشسته گفتم بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند وین نغمه محبت، بعد از من و تو ماند شفیعی کدکنی برچسبها: شعر و غزل
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۸۴ساعت 22  توسط الف.سعدی
|
|
oghate sharee:
|