ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو گر چه به شعله میکشی قلب مرا به عشوه ات بر دو جهان نمیدهم یک سر تار موی تو مستی هر نگاه تو به ز شراب و جام می کی ز سرم برون شود یک نفس آرزوی تو در قفس خیال تو تکیه زنم به انتظار تا که تو بشکنی قفس پر بکشم به سوی تو
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم تیر ۱۳۸۵ساعت 17  توسط الف.سعدی
|