چيزها ديدم در روي زمين كودكي ديدم ماه را بو ميكرد قفسي بيدر ديدم كه در آن روشني پر پر ميزد نردباني كه از آن، عشق ميرفت به بام ملكوت من زني را ديدم نور در هاون ميكوبيد ظهر در سفره آنان نان بود، سبزي بود، دوري شبنم بود كاسه داغ محبت بود
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۸۴ساعت 10  توسط الف.سعدی
|