جاده منتخب

دو جاده در جنگلي زرد فام از همديگر جدا مي شدند؛
و متاسفانه من قادر نبودم هر دوی شان را دنبال کنم
پس براي انتخاب يکي، مدتي طولاني ايستادم
و به امتداد آن، تا جايي که چشمم کار مي کرد نظر انداختم
تا جايي که در زير بته هاي جنگلي پيچ مي خورد و از نظر محو مي شد؛

سپس ديگري را برگزيدم، براي وضوح و زيبايي اش
و شايد به خاطر ادعاي بهترش،
چون آنجا علفزار بود و رهگذر مي طلبيد
گو اين که هر دو رهگذران زيادي داشتند
و حقيقتا به يک اندازه لگد مال شده بودند؛

و هر دوي آنها آن روز صبح، مانند هم آرميده بودند.
با برگهايي که هنوز جاي هيچ ردپايي بر آنها نيفتاده بود.
آه، من اولي را به روز ديگري موکول کردم!
مي دانستم که هر راهي به راه ديگر مي رسد و اين ادامه مي يابد ...
پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت يابم

پس؛ جايي سالها و سالها بعد
اين جمله را با آهي آرامش بخش خواهم گفت:
دو جاده در جنگلي از هم جدا مي شدند، و من -
من آن را که مسافر کمتري عبور کرده بود برگزيدم،
و همين، تمام دگرگوني هاي زندگيم را موجب شد.


رابرت فراست (1916)

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم دی ۱۳۸۸ساعت 22  توسط الف.سعدی  |