من از همان اولِ بارانِ بیخبر،
جوری غريب دلم روشن بود
که سرانجام يکی از همين روزهای رهگذر
قاصدی خيس از دو ديدهی دريا میآيد
و صاف از سمتِ روسریهای مانده بر بندِ رَخت
به جانبِ آفتابِ آسوده در خوابِ ابر اشاره خواهد کرد،
بايد برای ما - نبيرگانِ غمگينترين ترانهها -
خبرِ خيری آورده باشد ...
قاصدی خيس از دو ديدهی دريا
که شبی دور
چراغی از رديفِ روياها ربوده بود
من از قديم
قديمِ همان اوقاتِ آشنا،
اوقاتِ آشنای علاقه را میشناختم...
میدانم
خبرِ خيری خواهد رسيد...
(سید علی صالحی)
+ نوشته شده در جمعه نهم مرداد ۱۳۸۸ساعت 23  توسط الف.سعدی
|