به من گفتی که دل دریا کن
ای دوست
همه دریا از آن مـا کن
ای دوست
دلــم دریا شد و دادم بـه دستت
مکش دریا به خون
پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو بـا جامی ربـودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جـام گـــوارا
تو نیلوفر شدی
من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پـر از مهتــاب امشب
پلنـگ کوه ها در خوابـه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در تنم
بی تابـه امشب
دل من در تنم بی تابـه امشب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همـــه دریا از آن مـا کـن ای دوست
دلــم دریـــا شد و دادم بـه دستت
مکش دریا به خون
پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم تیر ۱۳۸۸ساعت 23  توسط الف.سعدی
|